این روزها به سر می شود بی تو ،
اما چه به سر شدنی !
عین یک انسان در حال احتضار ،
روزی چند بار می میرم و زنده می شوم .
ترسم آخر که شب هجر تو پایان نرسد
روز وصلت به من بی سر و سامان نرسد
خسته بودم نه از کار ! از فکر های ...
رادیوی ماشین روشن بود ، می گفت روایتی است که :
هر وقت شما یاد خدا افتادید ، همان لحظه لحظه ایی است که خدا به یاد شماست .
بی اختیار لبخندی بر جان تب دارم نشست ...
دل هر جایی و آلوده و بیمـــار مرا
نیست جز خاک شهیـــدان تو ، درمانگاهی
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
قلبم به چشم هم زدنی سنگ می شود
آقــــا ببخش که سَــرم گـــرم زندگـیست
کمـــتر دلــم برای شمـــا تنــــگ می شود
نوجوون که بودم فکر می کردم آدمها هر چه بیشتر میفهمن ، بهتر زندگی می کنن . چقدر خودم رو می کشتم بخونم و بفهمم .
اما حالا به این نتیجه رسیدم هر چه کمتر بفهمی راحت تر زندگی می کنی ! این آدمها حتی فهم دیگران رو هم به تمسخر می گیرن . و خودشون رو میزنن به بی خیالی و همه چیز رو با ترازوی نامیزون خودشون می سنجن !
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی !
امروز سالگرد آزاد شدن اسراست .
و سالگرد اسیر شدن من !
عجب تقارنی ؟!
یک عده آزاد شدند ، اما من اسیر شدم !
نمی دانم چه حسی است ؟!
حسی بین خوف و رجا .
دلم را گره زده ام به گوشه چشمت ،
بقیه اش دیگر مهم نیست ...
شکست ، تکه تکه شد و ریخت ؛ حالا اگر با بهترین چسب ها هم بهم بچسبانند محال است مثل روز اول شود !
می گویم : حکمتش را نمی فهمم .
می گوید : قرار نیست همه چیز را بفهمی !!!
امروز داشتم دنبال علت نیامدنت و اینهمه تأخیر می گشتم . به جای یک علت ، به صدها علت رسیدم !
و مهمتر از همه ، خودم ...
تو خود حجاب خودی ، حافظ از میان برخیز