سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

خسته بودم نه از کار ! از فکر های ...

رادیوی ماشین روشن بود ،  می گفت روایتی است که :

 هر وقت شما یاد خدا افتادید ،‏ همان لحظه لحظه ایی است که خدا به یاد شماست .

بی اختیار لبخندی بر جان تب دارم نشست ...


نوشته شده در  پنج شنبه 88/7/16ساعت  10:8 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انتقال وبلاگ
[عناوین آرشیوشده]