سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مگه بابات تو بانک نشسته!!                           
وقتی بچه تر بودم و خواسته هام خیلی دیگه بالا می رفت و توقع های زیادی داشتم و چون خیلی خیال پرداز بودم و می خواستم اون تخیلات رو به منصه ی ظهور بنشونم مامانم می گفت دختر کوتاه بیا مگه بابات تو بانک نشسته؟! اما حالا می بینم تو بانک نشسته هاشم نمی تونستن این توقعات منو برطرف کنند!!! البته پر توقع نیستما فقط خواسته ها تخیلی منظورم بود! ولی خب به طور کل وضع این تو بانک نشسته هام چندان تعریفی نیست!

نوشته شده در  چهارشنبه 88/8/27ساعت  12:14 عصر  توسط طیبه 
  نظرات دیگران()

 

چند تا تبریک ، از تازه تر ها شروع می کنم :

اول : به طیبه عزیزم ازدواجش را .

دوم : به دربند دوست داشتنی ام یافتن شغل شریفش را .

سوم : به یاس عزیزم ازدواجش را ، البته ببخشید با کمی تاخیر .   تازه بجای اینکه خودش شیرینی بده ، چپ و راست از ما شیرینی می خواد .

برای هر سه تا گل عزیز یه عالمه آرزوهای قشنگ می کنم . ان شاءا... به همش برسید . بلند بگید آمین .


نوشته شده در  یکشنبه 88/8/10ساعت  6:59 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

عاشق شدن!

کسی تا حالا این حس قشنگ رو تجربه کرده؟ منظورم عشق زمینی است! این عشق پاک می تونه انسان رو به عشق واقعی و آسمونی هم برسونه شک نکنید امتحان کنید! فقط همین.


نوشته شده در  شنبه 88/8/2ساعت  2:32 عصر  توسط طیبه 
  نظرات دیگران()

 

این روزها به سر می شود بی تو ،

اما چه به سر شدنی !

عین یک انسان در حال احتضار ،

روزی چند بار می میرم و زنده می شوم .


نوشته شده در  جمعه 88/8/1ساعت  10:57 صبح  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انتقال وبلاگ
[عناوین آرشیوشده]