چقدر آدمها ترسناکند ؟!
کی می روم ؟
اگر چه دنیا همچون صحنه نمایش است و انسانها بازیگران آن
اما اجازه نمی دهم مرا همچون عروسک های خیمه شب بازی ،
بازی دهند ...
من قاعده بازیم را خودم رقم می زنم
خطاب به دوستان ِ از نوع خاله خرسه
لطفا فرد دیگری را برای تخلیه محبت ها و عقده های درونی پیدا کنید
شما با خانمان خود بمانید ، که ما بی خانمان بودیم و ...
فشرده شده و درد می کند ...
فریادی بی صدا :
اغیثینی یا فاطمة الزهرا
می ترسم ، نه از سختی ها
از آدمها
اغیثینی ...
خدایا میشه ما رو ، گیر آدم بز دل نندازی ؟!
به مولا پای همه چیز وامیستیم .
بزدل هم سرسبزی باغ زندگی خودش رو از بین می بره ،
هم سرش رو مثل بز میندازه میره تو باغ دیگران
و اونجا رو هم لگد مال میکنه .
* دربند جان آمین بگو ...
در عدالتت شکی نیست ،
اما درک اینهمه تفاوت سخت است .
یکی لبریز از احساس و هنر و فهم ،
دیگری هم کویر ،
هر چند در این خلأ بی تقصیر نیست ،
اما خودت گفته ایی تا تو نخواهی برگی بر زمین نخواهد افتاد ،
بخواه بزرگی ظرفم را ...
دکتر نوشته بود : احسان زودتر بزرگ شو ، تا برایت حرف بزنم ،
من این کلمات را برای که جمع کنم ؟
کمرم دو تا شد از این بار امانت !
...
قبلا ً راحت تر حرف می زدم ، می نوشتم ،
اما حالا هر لحظه لبریز می شوم از کلمات ،
اما نه به زبان می آیند ، و نه نوشته می شوند ...
چه قوانین عجیبی دارد دنیا ،
اگر احمق نشدی ؛ مطمئن باش ، گیر احمق ها می افتی !!!
بابا ، بیا منو ببر ، خسته م
خوابم نمیره تا سحر ، خسته م
غریبونه ، دارم میرم از این ویرونه
دیگه سراومده پیمونه
دیگه سراومده پیمونه
چند تا تبریک ، از تازه تر ها شروع می کنم :
اول : به طیبه عزیزم ازدواجش را .
دوم : به دربند دوست داشتنی ام یافتن شغل شریفش را .
سوم : به یاس عزیزم ازدواجش را ، البته ببخشید با کمی تاخیر . تازه بجای اینکه خودش شیرینی بده ، چپ و راست از ما شیرینی می خواد .
برای هر سه تا گل عزیز یه عالمه آرزوهای قشنگ می کنم . ان شاءا... به همش برسید . بلند بگید آمین .