سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 خارج می زنی ، اول سازت را کوک کن بعد بنواز .


نوشته شده در  یکشنبه 88/11/18ساعت  10:40 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 ای خدا ما رو از شر آدمهای بداخلاق مصون بدار
 خیلی خیلی آمین .


نوشته شده در  جمعه 88/11/16ساعت  10:35 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 چه وابستگی بدی است
وابستگی اعضاء بدن به هم ...


نوشته شده در  جمعه 88/11/16ساعت  12:34 صبح  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 اللهم لک الحمد حمد الشاکرین
این روزها از ته قلبم برای برخی نداشتن هایم تو را شکر می کنم
اینقدر محبت در ظرفم ریختی ، که بعضی وقتها لبریز می شوم
و بالاتر از آن توفیق باریدن بر همه را دادی بی هیچ چشمداشتی
حالا که از بالای این کوه  ، مسیر آمدنم را در پایین نگاه می کنم
می بینم بعضی وقتها با بادهای سهمگین مرا از بعضی جاها راندی
که سرابی بیش نبودند و گرنه دانه دانه گوهر هایت به هدر می رفت
و خوشحالم که اینگونه مرا پسندیدی
احساس غرور می کنم
شکر


نوشته شده در  سه شنبه 88/11/13ساعت  7:9 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 Tides that I tried to swim against
Have brought me down upon my knees


نوشته شده در  یکشنبه 88/11/11ساعت  8:44 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد

خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند


نوشته شده در  شنبه 88/11/10ساعت  9:12 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 آخه تو حیفی ، چرا به اینجا رسیدی ؟!
هر وقت خواستم حرفی بزنم ، طفره رفتی !
باشه ...
اینجا دیگه تویی که باید به حرف من گوش کنی ،
تو از بهترین هایی ، محال رهات کنم .
این حرف من نیست ، خدایی که دوستش داری میگه .
تو از برگزیده هایی چرا باور نمی کنی ؟!


نوشته شده در  پنج شنبه 88/11/8ساعت  9:50 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 در بین مکاتب و ایسم ها
برایم از همه مزخرف تر ، نهیلیسم بود
فکر می کنم بهش مبتلا شدم !
یا دافع البلایا


نوشته شده در  چهارشنبه 88/11/7ساعت  12:42 صبح  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 علم بی عمل ، ملال می آورد
و وقتی حجمش زیاد شود ، عین بار سنگین بر روی چهار پا
باعث سقط شدن حیوان بیچاره می شود
آهسته می گویم : بارم سنگین است !


نوشته شده در  چهارشنبه 88/11/7ساعت  12:33 صبح  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

 ای کاش اینقدر ریزبین نبودم
تا دروغ ها ، حقه ها ، بزدلی ها را پشت صورتک ها نمی فهمیدم
تا دل های ساده و با محبت و مهربان و دستهای پینه بسته را
که قربانی دروغ ها و حقه های دیگران می شوند را نمی دیدم
ای کاش اول زندگی ‏، خدا برای ما یک واحد فلسفه زندگی می گذاشت
تا حداقل حساب آدمها روشن بود و پشت نقابها و لقب ها پنهان نمی شدند
یا رومی رومی یا زنگی زنگی ...
حالم بهم می خورد از آدمهای دروغگو و ترسو و ریاکار
زندگی هر روز برایم سخت تر می شود در کنار این آدمها
انگار راه نفسم را می بندند ...


نوشته شده در  جمعه 88/11/2ساعت  12:25 عصر  توسط نای نی 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انتقال وبلاگ
[عناوین آرشیوشده]